شعر در مورد وقاحت ، شعر درباره خود و بچه پررو و افراد فضول و تمسخر و پررویی

شعر در مورد وقاحت

شعر در مورد وقاحت ، شعر درباره خود و بچه پررو و افراد فضول و تمسخر و پررویی
شعر در مورد وقاحت ، شعر درباره خود و بچه پررو و افراد فضول و تمسخر و پررویی همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد وقاحت

تمام قصه از اول شکایت بود
نگاهت یاغی و لبریز عادت بود
برای سازش دستات ،
همش کارم عبادت بود
ولی توی دلت ،
پر از شرارت بود
تمام بوسه هات از رو وقاحت بود
دیگه این اخرا عشقت
فقط از رو سماجت بود
برو جونم که عشق تو
از اون اول خیانت بود
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره وقاحت

از آدمکهای بیرون چه رسد جزء خاری ؟
درین زمانه که کس به کس ندارد کاری
بریدم زین دسیسه های ناروا
آه ! بندهء شیطانند که ندارند عاری
خنده ، جزء تمسخر نیامد به لبم
رویای شیرین ، نخرامد به شبم
سوختم از وقاحت باطنشان
آتش از دیده ام آمیخت به تبم

شعری در مورد وقاحت

با جسارت دریده یِ نگاهت
تف بر او انداختی
که گویی انبانچه ای
از سنگِ استنجا بود.
از وقاحتِ مرامِ دروغ محورِ تو
فرمان مرگِ
زودباورانه بودنِ قلبم را
با دوده ی سیاه و نفس بر سیگار
تا آخرین دمِ زود رس
صادر کردم
تا نفس به نفس بی تو
مرگ را باور کنم
⇔⇔⇔⇔

شعری درباره وقاحت

توای تن خستۀ مرداب ظلمت
و ای غرقابِ گرداب مذلّت
توای بازیچۀ دستان شهوت
و ای تندیس زشتی و وقاحت
تنت هر لحظه در دست غریبی است
دلت دروازۀ هر نانجیبی است
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد وقاحت

فردا اعدام خواهند کرد ،
آرزوهایم را و من،
نشسته در آستانه
به وقاحت تاریخی این چوبه دار
می اندیشم!

شعر درباره وقاحت

یکنفر آن بالا
با وقاحت میگفت:
شکر باید بگزارید همه…!
و چه کفاره ی سنگینی داد
آنکه نادیده ،
دهن باز به دشنام نمود
“مرگ”:
ارزانتر از آن است که نایاب شود
“درد”:
همسایه ی قانونی ادراک همه!
پدر کودک شعرم می گفت:
“زندگی” تلختر از
“مرگ ” در ابعاد من است!
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد وقاحت

من تو را دوست عبادت کردم
نزد تو ترک ِ صلابت کردم
پشت چشمان من اتراق نکن
من به دیدار تو عادت کردم
من ِ دیوانه ی انگشت نشان
نزد تو پیشه وقاحت کردم
در نزاع خم ابرویت و دل
باز هر بار وساطت کردم
⇔⇔⇔⇔

شعری درباره وقاحت

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد –
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

شعر در مورد وقاحت

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره وقاحت

سوگند به پیر می فروشان
کاین رسم توان بریده از جان
در جام فلک شرر بیفشان
تا مغز خدا شود خروشان
ای ننگ به طاقت زمانه
نفرین به وقاحت زمانه
تا دور شود درد شبانه
برخیز و بده می مغانه
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد وقاحت

من شاهد فنای غرور رود
در ژرفنای تشنه مردار
و ناظر وقاحت کفتار بوده ام
کفتار پیر مانده ز تدبیری
و شاهد شهادت شیری
در بند و خسته زنجیری

شعری درباره وقاحت

دلتنگی های من دارد
از پی هم
میسپارند به هم ره را
نمی دانم چقدر
یکی پس از دیگری
یکی با کمال تواضع می آید
و دیگری با کمال وقاحت
هر چه هست
نمی توانند یا نمی توانم
نمی دانم مرا چه شده
نمی دانم مرا چه شده
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد وقاحت

و باز دستان تو خون آلود است
و چشمانی که فواره های وقاحت اند
از کدامین جنگل وحشی به زمین پا گذارده اید
از کدامین خاک بر خاک این قاره قدم گذاشتید
که نامش را در تمام قرون جاودانه کرده اید
و توطئه دوباره آغاز می شود
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره وقاحت

تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها
به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها

شعری در مورد وقاحت

شاعر هنوز از درد غربت می نویسد
از لحظه های تلخ هجرت می نویسد
در خانه اما دست خون آلود جلاد
برچهره ی خورشید طلمت می نویسد
ناگفته می ماند ولی معنای انسان
تاریخ را وقتی وقاحت می نویسد
دنیای ما درد است و این دنیای بی درد
غم های کوچک را مصیبت می نویسد

Comments